ساعت ۱۲:۳۰ نیمه شب است آسمان میغرد،نور نقره ای رعد تاریکی اتاق را میشکافد،سایه ام چون دیو شاخ داری دیوار را میترساند!! این سایه هر روز بلندتر میشود ذره ذره با لذت روحم را میمکد ؛ اینها را برای او مینویسم هر روز اشتهایش بیشتر میشود
دود سیگار در گرگ و میش اتاق ؛ دود سیگارم مرکب خیالم میشود بوی خاک باران خورده مستم میکند
ذهنم پر از حسرت دیروزها و امید فرداهاست ؛ این جاده دوربرگردان ندارد نور کوچکی که در انتهای طونلی بلند است
شهوت؛ خواهش؛ ارزو؛ مرگ!!!!!
پنجره ای روبه من باز شده شاید!!! پنجره ای به سرزمین عجایب!
سیگارم را خاموش کردم باران تمام شد!
هذیان یک شب بارانی ۲۵تیرماه
بازهـــــم رعــــــدوبـــــــرق
خیلی شکسته نفسی می کنید ها! این الآن سست و کرخت بود؟! من اگه یه دفعه می تونستم این جوری بنویسم فکر می کردم مارکزم! قلم توانایی دارید انصافا.
من با تمام ِ سختی ها
خواهم اندیشید
تا روزی در کنار ِ اندیشیدن
زندگی نیز
جز روزمره گی هایم باشد....
سبز باشی و بی کران
سلام تن.ها ... ممنون از حضورت عزیزم وبت واقعا قشنگه
اگه مایلی تبادل لینک کنیم
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی*توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی
ســایـــ ه ها آنقدر ها هم ترسناک نیستند
این روز ها ترس از کسی از جنس خودمان آنقدر زیاد شده...
که سایه مایه ی آرامش است...
سایه در من زمزمه میکند:
هر دم با توأم...